به کوشش: رضا باقریان موحد




 

می سوزم از فراقت روی از جفا بگردان *** هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان
مه جلوه می نماید بر سبز خِنگ گردون *** تا او به سر در آید بر رَخْش پا بگردان
مر غول را برافشان یعنی به رغم سنبل *** گرد چمن بخوری همچون صبا بگردان
یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست *** در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان
ای نور چشم مستان در عین انتظارم *** چنگ حزین و جامی بنواز یا بگردان
دوران همی نویسد بر عارضش خطی خوش *** یا رب نوشته بد از یار ما بگردان
حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست *** گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان


1. ای یار! از دوری تو در سوز و گداز و رنج هستم، از ستم دست بردار؛ هجران تو بلای جان ما شده است؛ خدایا! این بلا را از ما دور کن. دوری از معشوق، بلای جان عاشقان شده است.
2. ماه، سوار بر اسب سبز رنگ آسمان جلوه گری و خودنمایی می کند؛ پس ای معشوق! سوار بر رخش زیبایت شو و جلوه گری کن تا او از خجالت سرنگون گردد و به زمین بیفتد.
3. ای معشوق! زلف تابدار و خوشبوی خود را باز کن و آن را افشان بنما و با گشودن آن برخلاف میل سنبل، بوی معطّری در اطراف چمن مانند باد صبا پراکنده ساز. معشوق با دلربایی های خود. دل و دین عاشقان را بر باد می دهد.
4. ای یار! برای غارت عقل و دین از عاشقان، سرمست و با ناز از خانه بیرون بیا؛ کلاهت را کج بگذار و تفاخر کن و به خودنمایی و جلوه گری بپرداز.
5. ای معشوق که دیدارت عاشقان را شاد می کند! بی صبرانه منتظر تو هستم؛ با چنگ بنواز تا از غم هجران بگریم یا شراب بده تا شادی کنم.
6. روزگار، خط سبز جوانی را بر چهره ی او نوشته است؛ ای خدا! سرنوشت بد و ناگوار را از او دور کن.
7. ای حافظ! بیش از این از زیبارویان بهره و نصیب نخواهی برد؛ اگر به این اندازه راضی نیستی برو و حکم سرنوشت را تغییر بده. سرنوشت و تقدیر، این گونه است که عاشق به وصال معشوق نرسد.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول